محمدمحمد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات بالام

به یاد کودک 6ماهه

1392/10/20 23:04
نویسنده : مامانی
679 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

 

در چگونگى شهادت على اصغر،

دانستن چند نكته ضرورى است:

1 ـ آيا امام(عليه السلام)على اصغر را به ميدان برد؟

بعضى مى نويسند: امام فرزند شيرخوار خود را در جلو خيمه به عنوان وداع مى بوسيد كه ناگه تيرى آمد و بر گلوى طفل نشست.

سيد بن طاووس در لهوف مى نويسد: پس از آن كه نداى طلب يارى امام (عليه السلام) بلند شد، صداى شيون زنان خيام برخاست. امام (عليه السلام) كنار خيمه آمد و فرمود: خواهرم زينب!

«ناوِلينى وَلَدِىَ الصَّغير حَتّى أُوَدِّعَهُ، فَأَخَذَهُ وأَوْمَأَ إِلَيْهِ لِيُقَبِّلَه، فَرَماهُ حَرْمَلةُ بْنُ كاهِل اَلأَسَدي(لع)

بِسَهْم فَوَقَعَ في نَحْرِهِ فَذَبَحَهُ فَقالَ لِزَيْنَبَ: خُذيهِ، ثُمَّ تَلْقَّى الْدَّمَ بِكَفَّيْهِ فَلَمّا امْتَلأتا; رَمى بِالدَّمِ نَحْوَ السَّماءِ ثُمَّ

قالَ: هَوْنٌ عَلَيَّ ما نَزَلَ بي أَنَّهُ بِعَيْنِ اللهِ».

«فرزند خردسالم را بياوريد تا ـ به عنوان وداع ـ او را ببوسم، در اين هنگام مردى به نام حرمله، فرزند كاهل اسدى، با تير گلوى او را دريد. امام (عليه السلام) خطاب به زينب فرمود: اين كودك را از من بگير و سپس مشت خود را از خون آن نازنين پر كرد و به آسمان پاشيد و فرمود: تحمل آن بر من آسان است; زيرا در نظرگاه خدا هستيم

ابن اعثم كوفى نيز در «الفتوح» آورده است كه امام (عليه السلام) در كنار خيمه، در حال وداع و بوسيدن كودك شيرخوار بود كه تيرى آمد و بر سينه اش نشست و او جان داد و امام (عليه السلام) بدن او را دفن كرد.

وى همچنين مى نويسد: امام (عليه السلام) على اصغر را به ميدان آورد و فرمود: اى قوم، اگر من به زعم شم ـ گناهكارم، اين طفل گناهى نكرده است، او را جرعه اى آب دهيد. در اين هنگام تيرى از سوى آن قوم آمد و بر گلوى طفل شيرخواره اصابت كرد و از آن سوى بر بازوى امام خورد. آن حضرت با دست خود تير را از گلوى طفل بيرون آورد و او در دم جان داد. امام (عليه السلام) طفل رابه مادرش داد و فرمود: بگير كه از حوض كوثر سيراب گرديد.

 

جمعه اول ماه محرم به یاد کودک 6ماهه کربلا به نام علی اصغر نامگذاری

شده ماهم به نیت این روز برای دومین سال محمدجان را آماده کردیم تا

دراین مراسم که درحسینیه مسجد جامع برگزار میشد شرکت کنیم.

خاله جون به خونمون اومد و تورو به این نحو آماده کرد تا هرچه سریعتر

خودمون رو به مراسم برسونیم .اول فکر میکردیم مراسم ساعت 9 شروع

بشه ولی بعداز1ساعت تاخیر راه افتادیم وبه حسینیه رسیدیم که دیدیم

بانهایت تاسف مراسم تمام شده بود و خاله جونو که ما معطل کرده

بودیم تو دلش خیلی عصبانی بود ولی چیزی به روش نیاورد وچیزی نگفت

و محمدم این روز خیلی بی قراری میکرد ومن به خاله جون گفتم عب نداره

سال بعد همراه مسافر کوچولومون به این مراسم میاییم چون مراسم

ساعت 8شروع شده بود. نیت ما این بود که حتما تو مراسم شرکت کنیم

ولی آخر ای مراسم یکم تواین مراسم نشستیم وشکلات هایی که مامان

جون(مادرشوهر) آورده بود بین شرکت کنندگان پخش کردیم.

این بع بیی رو (گوسفند) بخاطر محمد عزیزمون تمام زندگیمون تو روزعاشورا

قربانی کردیم و محمد این بع بیی رو خیلی دوس میداشت و بهش میگفت

باش باش.....

خداقبول کنه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)